loading...
رمان پلاس +
Admin بازدید : 1294 دوشنبه 27 شهریور 1396 نظرات (2)

دانلود رمان آخرین صاعقه (جلد 2) برای موبایل و تبلت و کامپیوتر

 

خلاصه داستان: 

امتین و بهار بعد از مدت‌ها به هم رسیدند و قراره یه زندگی خوب و آرمانی شروع کنند؛ اما سوالی که پیش میاد اینه که آیا واقعا رامتین سر قول و قرارش می‌مونه و می‌تونه به بهارش وفادار باشه؟
و رایان…
داستان زندگی رایان و رازهای پنهانش و این که آیا تا ابد مجرد می‌مونه و تن به ازدواج نمیده؟ داستان زندگیش چیه؟
پاسخ همگی این سوالات در جلد دوم آخرین صاعقه

دوستان جلد اول رو هم حتما بخونین

 

مقدمه:
‌دلِ آدمی به هنگامِ بهار
زمستان را می‌خواهد
و به وقتِ زمستان بهار را؛
دلتنگ می‌شود
برای هر آنچه که دور است
آیا باید همیشه به‌هم رسید؟
بیخیال شو!
بعضی چیزها وقتی که نیستند،
زیبایند!

قسمتی از داستان

ماگ قهوه‌ام رو برداشتم و مزه‌مزه‌اش کردم. طعمش بد نبود. به هر حال قهوه بود، نوشیدنی مورد علاقه‌ی من.
به دلیل علاقه‌ی زیادم به موسیقی جز اکثر اوقات به کافی شاپ‌هایی می‌رفتم که این نوع موسیقی رو پخش کنند؛

اما الان به‌خاطر کمبود وقت مجبور شدم، توی ماشین بخورم.
روی صندلی ماشین جا‌به‌جا شدم و شناسنامه رو از روی کنسول برداشتم و به اسم بیگانه‌ای که

توش خودنمایی می‌کرد، خیره شدم: “امیر مدد خانی”

***
بهار:
-نکن
“نوچ” کشیده‌ای گفتم و بلندتر تکرار کردم:
-نکن!
صدای خنده‌ی ریزش رو مخم بود. درحالی که سعی می‌کردم خوابم نبره، با چشم‌های نیمه‌باز

سرم رو از روی بالش برداشتم و بهش نگاه کردم. لبخند کم رنگی زد و گفت:
-بیدار شدی؟

لب‌هام رو جمع کردم و دوباره سرم رو روی بالش انداختم. دوباره دست‌های بزرگش رو جلو آورد و شکمم رو قلقلک داد.
کلافه‌تر از قبل گفتم:
-رامتین نکن، می‌زنمت‌ها!
این بار صدا‌دار خندید:

دانلود رمان آخرین صاعقه (جلد 2) برای موبایل و تبلت و کامپیوتر

 

مـنبـع :www.b-roman.ir

کــانــال بــوستــان رمــان

 

Admin بازدید : 832 دوشنبه 27 شهریور 1396 نظرات (0)

دانلود رمان دوئل حقیقت برای موبایل و تبلت و کامپیوتر

 

خلاصه داستان :

به درخت کنار جدول تکیه دادم. چشمم به خورشید خیره مونده بود. آخرین لحظات زندگیش بود،

رو به سرخی می‌رفت .بدون پلک زدن قطره های اشک رو صورتم می‌ریخت.
سرم و پایین آوردم و به کپه خاک برآمده خیره شدم. نسیم خنک باد، گلبرگای گل رو حرکت می‌دادن 
تاجای بزرگ، گل گلایول اطراف خاک بود .اعماق قلبم چیزی خالی شده بود، یه حفره عمیق !

توخالی شده بودم از رفتنش…
تو این دنیا کسی رو به جز اون نداشتم. تولدش بود. بدون اینکه فکر کنم و ببینم چرا حالش

انقدر بده، تنهاش گذاشتم. حتی برای آخرین بار نتونستم ببینمش. انگشتام و محکم

روی چشمم فشار دادم تا شاید از دردش کمی ،کم بشه. صدایی از پشت سرم باعث

شد از فکر دیروز خارج شم:
_مادرت زن خیلی خوبی بود. به من پناه آورد تا بتونه از تو محافظت کنه.
نمی‌تونستم حرف بزنم ،تمام تنم از خشم نفرت می‌لرزید. اون مرد مادرم رو ازم گرفته

بود تمام زندگیم رو نابود کرده بود، وجود اون باعث شده بود مادرم قلبش ضعیف بشه.

برگشتم و با سرعت به سمت ماشین دوییدم؛ ولی صدای استاد سرخ مثل پتکی تو سرم خورد:
_اون برادر دو قلوت رو هم کشت تا کسی نتونه جلوی رسیدن به قدرتش رو بگیره.
دستم از روی دستگیره ماشین سر خورد، من برادر داشتم.تکیه گاهی که همیشه

ازش بی بهره بودم. یه قل ،یه زندگی دو نفره، یه همراه، یه پشتیبان…
چشمام رو با درد بستم و دستام رو مشت کردم. چرا الان باید بفهمم تا این حد تنهام؟
مرداس اسمی بود که تو سرم اکو می‌شد ،کسی که هم مادرم و هم برادرم رو ازم گرفت…

دوستان رمان زیبایی هست خوندش پیشنهاد میشه…دوستان عضویت در کانال ما هم فراموش نشه

 

دانلود رمان دوئل حقیقت برای موبایل و تبلت و کامپیوتر

 

مـنبـع :www.b-roman.ir

کــانــال بــوستــان رمــان

 

تعداد صفحات : 175

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 349
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 39
  • آی پی امروز : 42
  • آی پی دیروز : 39
  • بازدید امروز : 52
  • باردید دیروز : 55
  • گوگل امروز : 16
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 52
  • بازدید ماه : 6,074
  • بازدید سال : 24,323
  • بازدید کلی : 224,706
  • کدهای اختصاصی